حرف اول- اول از همه بیایید یک دعای خالص و از ته دل کنیم برای پدر و مادر یاسمین که متاسفانه تصادف سختی کردند و گرفتار تخت بیمارستان و دارو و درمان شدند . مخصوصا پدر یاسی که گویا توی آی سی یو بستریه . ایشالله با دعای دوستان هر چه زودتر این دو عزیز یاسی خوب و سالم برگردند به زندگی و ما یاسمین را مثل همیشه شاد و خوشحال ببینیم. 

حرف دوم- خب این مدت که نبودم پسرم یک بار تب کرد .با استامینوفن و پاشویه تبش را اوردیم پایین. ولی فرداش بازم تب داشت و بردمش دکتر. دکترها هم که فقط بلدن بگن ویروسیه . بعد رفتیم خونه پدرم. برای گرفتن داروهاش رفتم بیرون یهو مسیرم خورد به مدرسه راهنمایی ام. اولش پیداش نکردم. فکر کردم خرابش کردند. ولی هنوز بعد از این همه سال مدرسه بود. یادش بخیر. چه دورانی داشتیم. چه رویاهایی در ذهن داشتیم برای آینده . از اونجا سر زدم به یکی از دوستان دوران راهنمایی به نام یاور. مغازه سوپری داره . یادش بخیر چقدر درباره انرژی اتمی تو راه خونه حرف می زدیم و تبادل نظر می کردیم. نه یاور دانشمند اتمی شد نه من . 

اما هفته بعدش هم بازم آرمین مریض شد . سرکار بودم که همسرم زنگ زد که بدو بچه داره استفراغ می کنه. منم مرخصی گرفتم و بچه را بردیم درمانگاه . دکتر بازم گفت ویروسیه . ولی انقدر آرمین جیغ و داد کرد و نمی ذاشت معاینه اش کنن که نگو . اینم از خواهرش یاد گرفته که با دکتر بداخلاقی کنه . خلاصه آوردیمش خونه  و دیگه سر کار نرفتم. یعنی یک جورایی جیم شدم. ائن روز هم باید تا عصر سرکار می موندم که با این ترفند فرار کردم. 

حرف سوم- یک روز رییس از من خواست که اضافه کار را من تقسیم کنم. من از این کار متنفرم چون هر کار کنی بازم نمی تونی عدالت را رعایت کنی. ولی رییس گیر داد دیگه . منم کلی حساب و کتاب کردم و اضافه کارها را تقدیم رییس کردم. رییس چشماش 4 تا شده بود. آخه از همه کمتر به رییس دادم و بعد از همه کمتر به خودم و تحویلدارها را بیشتر دادم.  بعد ورداشت خودش اضافه کارها را اصلاح کرد و از همه بیشتر به خودش داد و بعد من و بعد تحویلدار ها. مثل همیشه. اصلا درستش همینه. کی گفته تحویلدار باید بیشتر از رییس و معاون اضافه کار بگیره؟

حرف چهارم- 10 روز محرم را هر شب با دلارام رفتم هیات. آرمین که اصلا پیش من نمی موند که ببرمش. اون بچه ننه است و همش می چسبه به مادرش. ولی دلارام همش می چسبه به من . این 10 شب یک بار با لباس سراسر مشکی میومد. یک بار حتی چادر مشکی هم می پوشید. ولی گاهی هم می گفت لباس رنگی می خوام بچوشم. حالا هی بهش بگو همه سیاه پوشیدن. تو کتش نمی رفت که. بهش زیاد گیر می دادم می کفت اصلا نمیام. منم بهش می گفتم بریم بهت چایی می دن ها. اونم عشقش این بود که اونجا یک چایی سواکار بهش تعارف کنن . 

ولی دلارام کلی اذیتم کرد . همش بازیگوشی می کرد. نمی نشست که حرفهای حاج آقا را گوش کنه . می رفت کل مسجد را می دوید و از مردم عکس و فیلم می گرفت . بعد می مود از خودش و من سلفی می گرفت . حتی دست و پایش که لاک زده  بود عکس می گفت. ملت هم می خندیدند . 

توی یکی از این شبها دلم باری یک بنده خدا خیلی سوخت. یک نفر آب چوش داشت میبرد برای مداح و از میون جمعیت داشت رد میشد که یهو دستش لرزیذ و آب جوش ریخت روی سر و کمر یک پسربچه . بیچاره مثل فشنگ پیرد بالا. یارو کلی خجالت زده شد. خب یک فلاسک آب جوش بذارید دم دست مداح. هی این میره و اون میاد یک آب جوش میبردن . توی این جمعیت خطر داره. 

یک شب فقط هیات محله مون نرفتیم و رفتیم هیات سمت خونه پدرم. خلاصه همراه مادرم و همسر و آرمین و دلارام رفتیم هیات اونجا. هنوز ننشسته وبدم که همسرم زنگ زد و گفت آرمین زده زیر گریه . زدم بیرون و همسرم و ارمین را بردم خونه پدرم. دلارام و مادرم پیش هم مونده بودند قسمت زنونه . زیاد مداحی باحالی نداشتند. هی یکی بعد از دیگری مداح میومد و خسته کننده بود . کلی ما را نگه داشتند و آخرش جلو درب کارتخوان گذاشته بودند که هر کی می خواد کمک کنه کارت بکشه. به حق حرفهای نشنیده . هنوز بهمون شام ندادند ازمون پول می خواستند .

خلاصه بیرون اومدیم و دیدیم مادر و دخترم پا بیرون ایستاند. گویا مادرم کفشها را گم کرده بود . کلی منتظر موندیم تا رفت داخل و پیدا کرد . دلارام برای اولین بار مجلس نه شرکت می کرد. از اون به بعد بدعادت شده بود دیگه. توی هیان پاهاشو دراز می کرد و می گفت زنها اینجوری میشینن توی هیات . 

یک شب هم خانوادگی رفتیم هیات محلمون . برای آرمین کلی خوراکی م که پیش مادرش آروم باشه . اون تنها شبی بود که دلارام با من نیومد و با مادرش رفت قسمت نه . وای چقدر این خانمها همهمه می کننن. چند بار حاج آقا تذکر داد . اتفاقا درباره خانمها داشت توضیح می داد ولی گوش نمی کردند که . همش ور ور ور ور . اومدید مسجد خب بشینید ببینید چی میگه .

اتفاقا اون شب خیلی شلوغ بود. موقع خروج از درب برای گرفتن نذری فشار جمعیت باعث شد شیشه درب بشکنه . بریزه زیر پاها. صبر کردیم جارو خاک انداز بیارن و شیشه ها را جمع کنن که زخمی نشیم. خلاصه این 10 شب هر شب غذای نذری خوردیم. البته دو تا بیشتر نمی گرفتیم و چجهار تایی می خوردیم. البته دلارام یکیش کامل برای خودش برمی داشت و نمی داد به ما . خلاصه این 10 شب بیتر لاغر شدیم تا چاق.

اما روز عاشورا ظهر رفتم از خونه همکارم یک قابلمه آبگوشت گرفتم نذری . جاتون خلی بعد از 10 شب برنج خوردن این آبگوشت کلی چسبید . برای اولین بار اون روز سیر شدم .حتی برای پدر و مادرم هم بردیم. موقع برگشت از خونه پدر رفتیم خیمه سوزی را هم دیدیم. سوالهای بی پایان دلارام هم تمومی نداشت. پرا خیمه ها آتیش زدند.چرا امام حسین را کشتند. چرا گوشواره های حضرت رفیه را کشیدند . خب می گم گوش کن ببین حاج آقا چی میگه .فقط بازیگوشی می کرد. البته سینه هم می زد . قبول باشه.

حرف پنجم- جواب ازمایشم را هم گرفتم. این دفعه علاوه بر بیماری های قبلی کلرسترول هم کسب کردم. کبدم چرب بو.د ولی خونم چرب نبود. دیگه نابود شدم. رفتم دکتر و برای معده ام کلی دارو نوشت و گفت اگه بهتر نشدم باید آندوسکوپی کنم. هرگز. یک بار توی عمرم رفتم آندوسکوپی برای هفت پشتم کافیه. داشتم می مردم. اگه با این داروها خوب شدم که هیچ. خوب نشدم تحمل می کنم تا به مرگ طبیعی بمیرم. 

حرف ششم- باخبر شدم مادر دوستم حمید (دوست دوران دانشگاه) از دنیا رفت . خیلی برای حمید ناراحت شدم. پدر حمید همین دو سال پیش یک دفعه از دنیا رفت. حالا هم مادرش. تو دو سال هم پدر و مادر را از دست دادن خیلی سخته. خدا همه پدر و مادرها را برای دوستان نگه داره . پدر و مادرم پشت و پناه آدم هستند . آدم بدون اونها حس می کنه توی این دنیای وانفسا تنها رها شده.من خودم خیلی نگران سلامتی پدر و مادرم هستم. مخصوصا پدرم که سیگار زیاد می کشه . هفته ای یک بار براش فلفل دلمه ای و کلم بروکلی میگیرم که بخوره بلکه مضرات این سیگار کوفنی را کم کنه. این روزها دیگه رسیدن به 80 سالگی رویا شده. طرف 40-50 سالگی یهو کله پا میشه .

حرف هفتم- از فارغ التحصیلی ام بگم که از دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند نامه تاییدیه تحصیلی من نرسیده . سال 96 به دانشگاه اراک نامه زدند و از اونها خواستند مدرک لیسانس منو تایید کنند ولی تاحالا جواب نامه نیومده . زنگ زدم اراک و پیگیری کردم . گویا دانشگاه علم و صنعت کپی مدرک منو نفرستادند همراه نامه. از یکی از همکلاسیهام خواستم که بره نامه جدید از علم و صنعت بگیره و پست کنه برای اراک. اونم این کار را برام کرد و پست کرد و اراک هم گویا جواب دادند. ولی یک مشکل دیگری مونده. مبلغ 100 هزار تومن باید بریزیم به حساب داشنگاه علم  وصنعت . موضوع را جویا شدیم. گویا یکی از درسها اشتباهی شده و باید 100 تومن بیشتر پرداخت کنیم. جالب اینکه نصفی از همکلاسی ها که این درس را پاس کردند فارغ التصیل شدند. از اونها نمی تونن این مبلغ را بگیرند. فقط ازما می خوان بگیرن که کارمون بهشون گیر هستش. کی زودتر مدرکمون را بدن راحت شیم. 

 

دلارام ,رییس ,هیات ,مادرم ,خونه ,آرمین ,رفتیم هیات ,خونه پدرم ,برای اولین ,خوردیم البته ,یادش بخیر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ellisuwtjw7 homepage تک شاپ 91 مدرسه شاد صبرم سر اومد اتومبیل سعادت شارژ فوق العاده مجله هنری نومزه