حرف اول- این هفته دو بار مرخصی ساعتی گرفتم و اومدم خونه تا بلکه از اینترنت خونه بتونم ثبت نام ایران خودروداشته باشم. انواع ترفندهاشو قبلا مطالعه کرده بودم. ولی هیچ کدام فایده نداشت. آقا اصلا نمیشه توی سایت ثبت نام کرد. مرتب خطا میزنه . وقتی هم راه می ده ظرفیت تمام شده. ولی من 2 + 3 باری تونستم به صفحه انتخاب رنگ خودرو وارد بشم. ولی بعد از آن بازم خطا داد و نشد ثبت نام کنم. 

خلاصه به این نتیجه رسیدم که باید یک پولی بدم به یکی برام ثبت نام کنه. این فوت کوزه گری را به ما نمی گن که . یا به این ماشین برسم یک مدت باهاش سر کنم بلکه گشایشی رخ بده. یا اینکه یک ماشین دست دوم کم کارکرد بگیرم. 

حرف دوم- خب ماجرای های سفر مشهد را ادامه بدیم. روز دوم زائرسرا بیدار شدیم. بچه ها را بزور بیدار کردیم چون اگه به موقع نمی رسیدیم از صبحانه خبری نبود. صبحانه زائرسرا نسبت به هتل کم رونق تر بود . ولی بازم سلف بود .در هر حال دلارام و آرمین صبحانه نخوردند. ما هم یواشکی صبحانه اونها را توی کیف گذاشتیم و بردیم اتاق. 

خلاصه اسنپ گرفتیم و رفتیم سمت مجموعه پروفسور بازیما . بازیما یک مجموعه علمی بود که طبقه آخر مجتمع وصال قرار داشت . مراجعه کردیم یک نیم ساعتی تا شروع تور مونده بود. بنابراین یک گشتی توی مجتمع زدیم. یک جا بود عکس سلطنطی می گرفتند. یعنی بهت لباس شاه و ملکه می پوشاندند و مثلا سلطان صاحب قرانی . تازه سبیل هم برات می ذاشتند . خلاصه لباس پوشیدیم ولی ارمین بیچارمون کرد. بس که گریه کرد . اصلا این بچه از اول سفر قصد داشت سفرمون را کوفت کنه.

خلاصه با هر ضرب و زوری بود عکسمون را گرفتیم و گفت یک ساعت دیگه آماده میشه . توی این مدت برگشتیم به بازیما . برنامه شروع شده بود. در ابتدا یک فیلم از پیدایش زمین نشون دادند. اتاق تاریک بود و این وسط ارمین بازم گریه کرد. همسرم مجبور شد ببردش بیرون .

خلاصه راهنمای تور ما را به سالن های مختلف می بیرد. یک سالن برای بی مهرگان بود. یک سالن برای پرندگان ، یک سالن برای داران ، یک سالن برا یخزندگان. خلاصه کلی جک و جونو نشونمون دادند . این وسط ارمین چسبیده بود بغل مادرش و ولکن نبود . بغل من هم نمیومد. اما دلارام خوب گوش می کرد. در آخر هم به سالنی رسیدیم که نماد بازیما بود. یک صورت انسان بزرگ که با دهان باز به بغل خوابیده بود. اینجا نمی ذاشتند عکس برداری کنیم. هر کس می خواست باید از خود بازما می خواست عکس بگیرن که پولشو بگیرند .

خلاصه ما هم چند تا عکس انداختیم و از دهان مجسمه وارد شدیم و کل بدن یک انسان را در یک راهپیمایی دیدیم. وارد مری شدیم، معده و روده  وخلاصه با اندام های مختلف بدن آشنا شدیم. ایده خوبیه. کاش از این ها توی شهر خودمون هم داشتیم. 

خلاصه عکسهامون را گرفتیم و از بازیما خارج شدیم و عکسهای سلطنتی را هم گرفتیم . وای من اگه سلطان بودم چه ابهتی داشتم. سبیل هم فتوشاپ کرده بود روی صورتم و قبقب را انداخته بودم بیورن و خلاصه ژستی گرفته بودما . خلاصه از مجتمع خارج شدیم. 

بعد رفتیم اون ور خیابان و وارد باغ پرندگان شدیم. همون اول یک کاسکو را گذاشتند روی شانه من و عکس گرفتند . بعد وارد باغ شدیم. آرمین خیلی پرنده دوست داره . تا می بینه هیجان پیدا م یکنه. حالا فکرش را بکن وارد باغی شده که صدها پرنده داره . کلی هیجان زده شده بود و از شادی جیغ می کشید . ولی دلارام همش می گفت اینجا بو میده. 

خلاصه همه باغ را نگاه کردیم و عکسمون را هم گرفتیم و منتظر اسنپ شدیم. یهو آرمین دست مادرش را ول کرد و سمت خیابان رفتیم . خدا رحم کرد گرفتیمش . خلاصه برگشتیم زائرسرا . ناهار نخوردیم چون صبحانه خیلی خورده بودیم. یک چرت زدیم .تصمیم گرفتیم برای بار دوم بریم حرم . بنابراین اول برای شام رفتیم هتل . ارمین انقدر ریخت و پاش کرد آبرومون را برد جلوی همکارها .

خلاصه بعد شام داشتیم از عرض خیابان رد میشدیم که یهو دلارام دوید وسط خیابان و نزدیک بود تصادف کنه که من گرفتمش. یک پس گردنی بهش زدم و گریه اش را درآوردم. خلاصه از رفتن به حرم منصرف  شدیم و برگشتیم اتاقمون . بچه ها هم تا پاسی از شب نخوابیدند و رسما دهانمان را آسفالت کردند . خلاصه روز دوم هم این گونه تمام شد .

خلاصه ,شدیم ,گرفتیم ,سالن ,بازیما ,صبحانه ,سالن برای ,خارج شدیم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شطرنج با ماشین قیامت حاشیه نشینان هدف در فوتبال ایران دلنوشته های یک دهه شصتی کاشی و سرامیک « مشاوره و آموزش سرمایه گذاری گردشگری » انجمن رزمندگان و جانبازان زیر 25 درصد افراد فنی کار