حرف اول- بالاخره بعد از حدود 2 ماه از شکایت من از اون اراذل که زدند شیشه ماشینم را شکستند ، از کلانتری بهم زنگ زدند که دوم دی بیا شورای حل اختلاف . یعنی احتمالا با اون ارادل چشم تو چشم خواهم شد . راستش زیاد خوشم نیومد که ما را به شورای حل اختلاف ارجاع دادند. اختلافی وجود نداره که . جرمی صورت گرفته و باید جزایش را ببینند . هر چند فکر نکنم صاحب پلاک پژو ، صاحب ماشین بلریانس را لو داده باشه . ولی میرم و محکم جلوشون می ایستم و ازشون میخوام ما را به دادگاه کیفری ارجاع بدهند . همین ارادل هستند که از بس جلوشون نایستادند میرن پمپ بنزین و پاساژ اتش می رنند . 

حرف دوم- این هفته چند باری به دندان پزشکی مراجعه داشتم. یکی از دندان هایم شکسته و درد می کنه . پدرم آدرس یک دندان پزشک را داد که با 250 هزار تومن عصب کشی می کنه. ولی گفت مطبش تابلو نداره و توی یک زیر زمینه. راستش ترسیدم برم پیشش. یهو می بینی مجوز نداره می زنه دندانمان را داغون م یکنه . اصلا شاید وسایلش را خوب تنظیف نیم کنه. آدم ایدزی هپاتیتی چیزی می گیره.

خلاصه رفتم یک کلینیک دئدان پزشکی. عکس گرفت. خانم دکتر گفت یک دندان را باید عصب کشی کنم و اون دندان شکسته را روکش. یک میلیون سیصد تومن درمیاد . خلاصه وقت گرفتم برای چند روز بعد . اما فرداش مجبور شدم بازم برم دندان پزشکی . آخه دلارام دندان درد گرفته بود و شدید گریه م یکرد. هی بهش میگم مسواک بزنه. چند روز یک بار به زور می زنه .خلاصه بردمش یک دندان پزشکی . دکتر گفت کار اطفال انجام نمی ده. ولی این جور که از ظاهر دندان برمی اید یکی دو تا باید پر بشه .

خلاصه این چند روز هم دلارام مسواک می زد و هم نمک . روزی 2 - 3 بار هم می زد . تا اینکه با دلارام رفتم دندانپزشک خودم. خانم دکتر که دست به دندان من نزد . گفت تبخال زدی و تا خوب نشی احتمال سرایت به او و بیماران دیگر هست . از دندان دلارام هم عکس گرفت . گفت عصب کشی لازم داره . وای نگو. دلارام دندانش را به زور نشان دکتر میده. چه برسه به عصب کشی. 

خلاصه عکس دندانش را گرفتیم و تصمیم گرفتیم یک چند روزی مرتب مسواکش را پیگیری کنیم و عکس را نشان یک دکتر دیگه بدیم بلکه بگه عصب کشی لازم نداره . آخه زور داره. 10 -11 سالگی این دندان هایش میفته. اون وقت باید عصب کشی کنه که چی بشه . دکترهای حالا هم فرتی عصب کشی را تجویز می کنند. خانمم دندانهایش درد می کرد. یک دکتر بردیم گفت باید عصب کشی بشه. یک دکتری گفت خمیر دندان مخصوص دندان های حساس بزنه خوب میشه .

حرف سوم- برای ثبت نام خودرو رفتم پرسرعت ترین کافی نت شهرمون . یارو گفت بیخود خودت را خسته نکن .اصلا نمیشه تحویل فوری ایران خودرو ثبت نام کرد . گفت چند تا مشتری دادرم که یک ماهه پول بهش داده که ثبت نام کنه نمی تونه . دو ماهه الکی خودم را خسته کردم. 

خلاصه چند روز پیش محمد (همکارم) با گوشی اش یک خودرو کوییک تحویل مرداد 99 برام ثبت نام کرد. ما از دست این سایپا خلاصی پیدا نمی کنیم. همه ماشینهایی که تا حالا داشتم محصولات سایپا بودند . خلاصه چاره ای نبود. 307 میلیون ریال پرداخت کردیم با نرخ مشارکت 15 درصد . بقیه اش را به نرخ شرکتی خودرو در مرداد 99 باید پرداخت کنیم. امیدوارم قیمت ماشین زیاد گرون نشه. همین که ماشینمان نو بشه کافیه. از دست ین ماشینم خسته شده  بودم. 

حرف چهارم- این چند روز بازرس داشتیم توی شعیه. اونم بازرسان مرکز . سه نفر اومدند و این سه روز شعبه را زیر و رو کردند . آدم های معقول تری بودند نسبت به تیم پارسال. ولی یک سوتی بد دادم. یک کارتن سکه ته صندوق بود که ما 2 ماه بود توی حساب و کتابمون نیاورده بودیم. یعنی 200 هزار تومن فرونی داشتیم و این همه مدت نفهمیده بودیم. رییس حسابی مارا توبیخ کرد. تقصیر هممون بود. من باید گاوصندوق را میریختم بیرون ببینم چی هست چی نیست. البته تقصیر محمد شد. آخه گفت حساب و کتاب کارتها با من . حالا این کارتن سکه هم پشت کارتها بود.  خلاصه ضابع شدیم رفت.

خلاصه این چند روز من و رییس بدون جا و مکان بودیم . چون بازرسها چای ما نشسته بودند . بالاخره دیروز بازرسی تمام شد و خداحافظی کردند  رفتند . خیالمون راحت شد. ولی از این به بعد باید جواب گزارش بازرسی را بدیم. اینها همین جور داشتند می نوشتند . فکر کنم تعداد بندهای بازرسی زیاد بشه و رییس حسابی ما را توبیخ کنه .

حرف پنجم- از ارمین بگم که همچنان با خوابش مشکل داریم. تا آخر شب چشم رو هم نمی ذاره. هی خمیازه میکشه ولی بلد نیست بخوابه . مجبورم بغلش کنم و پتو پیچش کنم و توی سالن بچرخم. حتی بعضی شبها مجبورم سوار ماشین کنم ببرم بیرون بگردونمش تا بخوابه. 

ولی گذشته از اینها خیلی شیرین شده . از سرکار میام آرمین درب را باز می کنه. اول نگاه می کنه چیزی م یا نه. اگه ه باشم از دستم میگیره و محلم نمی ذاره. می بره آشپزخانه . ولی اگه چیزی نه باشم منو بغل می کنه و محکم گردنم را می گیره . بعد سر سفره کنارم میشینه و دستم را محکم میگیره که نرم. دلش برام تنگ میشه از صبح ندیده. همسرم میگه صبح که بیدار میشه اول میگه بابا . جالب اینکه وقتی مادرش جایی میره آرمین هی میگه مامان. اگه هر دو پیشش باشیم میگه دد . یعنی منو بیرون ببرید .


حرف اول- این هفته دو بار مرخصی ساعتی گرفتم و اومدم خونه تا بلکه از اینترنت خونه بتونم ثبت نام ایران خودروداشته باشم. انواع ترفندهاشو قبلا مطالعه کرده بودم. ولی هیچ کدام فایده نداشت. آقا اصلا نمیشه توی سایت ثبت نام کرد. مرتب خطا میزنه . وقتی هم راه می ده ظرفیت تمام شده. ولی من 2 + 3 باری تونستم به صفحه انتخاب رنگ خودرو وارد بشم. ولی بعد از آن بازم خطا داد و نشد ثبت نام کنم. 

خلاصه به این نتیجه رسیدم که باید یک پولی بدم به یکی برام ثبت نام کنه. این فوت کوزه گری را به ما نمی گن که . یا به این ماشین برسم یک مدت باهاش سر کنم بلکه گشایشی رخ بده. یا اینکه یک ماشین دست دوم کم کارکرد بگیرم. 

حرف دوم- خب ماجرای های سفر مشهد را ادامه بدیم. روز دوم زائرسرا بیدار شدیم. بچه ها را بزور بیدار کردیم چون اگه به موقع نمی رسیدیم از صبحانه خبری نبود. صبحانه زائرسرا نسبت به هتل کم رونق تر بود . ولی بازم سلف بود .در هر حال دلارام و آرمین صبحانه نخوردند. ما هم یواشکی صبحانه اونها را توی کیف گذاشتیم و بردیم اتاق. 

خلاصه اسنپ گرفتیم و رفتیم سمت مجموعه پروفسور بازیما . بازیما یک مجموعه علمی بود که طبقه آخر مجتمع وصال قرار داشت . مراجعه کردیم یک نیم ساعتی تا شروع تور مونده بود. بنابراین یک گشتی توی مجتمع زدیم. یک جا بود عکس سلطنطی می گرفتند. یعنی بهت لباس شاه و ملکه می پوشاندند و مثلا سلطان صاحب قرانی . تازه سبیل هم برات می ذاشتند . خلاصه لباس پوشیدیم ولی ارمین بیچارمون کرد. بس که گریه کرد . اصلا این بچه از اول سفر قصد داشت سفرمون را کوفت کنه.

خلاصه با هر ضرب و زوری بود عکسمون را گرفتیم و گفت یک ساعت دیگه آماده میشه . توی این مدت برگشتیم به بازیما . برنامه شروع شده بود. در ابتدا یک فیلم از پیدایش زمین نشون دادند. اتاق تاریک بود و این وسط ارمین بازم گریه کرد. همسرم مجبور شد ببردش بیرون .

خلاصه راهنمای تور ما را به سالن های مختلف می بیرد. یک سالن برای بی مهرگان بود. یک سالن برای پرندگان ، یک سالن برای داران ، یک سالن برا یخزندگان. خلاصه کلی جک و جونو نشونمون دادند . این وسط ارمین چسبیده بود بغل مادرش و ولکن نبود . بغل من هم نمیومد. اما دلارام خوب گوش می کرد. در آخر هم به سالنی رسیدیم که نماد بازیما بود. یک صورت انسان بزرگ که با دهان باز به بغل خوابیده بود. اینجا نمی ذاشتند عکس برداری کنیم. هر کس می خواست باید از خود بازما می خواست عکس بگیرن که پولشو بگیرند .

خلاصه ما هم چند تا عکس انداختیم و از دهان مجسمه وارد شدیم و کل بدن یک انسان را در یک راهپیمایی دیدیم. وارد مری شدیم، معده و روده  وخلاصه با اندام های مختلف بدن آشنا شدیم. ایده خوبیه. کاش از این ها توی شهر خودمون هم داشتیم. 

خلاصه عکسهامون را گرفتیم و از بازیما خارج شدیم و عکسهای سلطنتی را هم گرفتیم . وای من اگه سلطان بودم چه ابهتی داشتم. سبیل هم فتوشاپ کرده بود روی صورتم و قبقب را انداخته بودم بیورن و خلاصه ژستی گرفته بودما . خلاصه از مجتمع خارج شدیم. 

بعد رفتیم اون ور خیابان و وارد باغ پرندگان شدیم. همون اول یک کاسکو را گذاشتند روی شانه من و عکس گرفتند . بعد وارد باغ شدیم. آرمین خیلی پرنده دوست داره . تا می بینه هیجان پیدا م یکنه. حالا فکرش را بکن وارد باغی شده که صدها پرنده داره . کلی هیجان زده شده بود و از شادی جیغ می کشید . ولی دلارام همش می گفت اینجا بو میده. 

خلاصه همه باغ را نگاه کردیم و عکسمون را هم گرفتیم و منتظر اسنپ شدیم. یهو آرمین دست مادرش را ول کرد و سمت خیابان رفتیم . خدا رحم کرد گرفتیمش . خلاصه برگشتیم زائرسرا . ناهار نخوردیم چون صبحانه خیلی خورده بودیم. یک چرت زدیم .تصمیم گرفتیم برای بار دوم بریم حرم . بنابراین اول برای شام رفتیم هتل . ارمین انقدر ریخت و پاش کرد آبرومون را برد جلوی همکارها .

خلاصه بعد شام داشتیم از عرض خیابان رد میشدیم که یهو دلارام دوید وسط خیابان و نزدیک بود تصادف کنه که من گرفتمش. یک پس گردنی بهش زدم و گریه اش را درآوردم. خلاصه از رفتن به حرم منصرف  شدیم و برگشتیم اتاقمون . بچه ها هم تا پاسی از شب نخوابیدند و رسما دهانمان را آسفالت کردند . خلاصه روز دوم هم این گونه تمام شد .


حرف اول- با کمال تاسف و تاثر باخبر شدم مادر دوست قدیمی مون یاسمین گرامی از دنیا رحلت کرده و باسی عزیز را سیاه پوش و عزادار کرده . خیلی خیلی ناراحت شدم . مرگ عزیز خیلی تلخه مخصوصا مادر که مونس دختره . کاری از دستم نمیاد جز آرزوی شادی روح آن مرحوم و طلب صبر برای یاسی. یاسی عزیز. بهت از صمیم قلب تسلیت میگم. مارا در غم خود شریک بدان .

حرف دوم- این هفته من شدیدا مریض شدم. به احتمال زیاد از دلارام گرفتم چون شبها کنار دخترم م یخوابم و اونم نامردی نکرد و چند تا سرفه شدید توی صورتم کرد. دستمال هم که نمیگیره خداراشکر. خلاصه هنوز هم درگیر بیماری هستم و علیرغم اینکه دکتر رفتم ولی هنوز هم خوب نشدم.

حال بچه هایم البته بهتره و دارن خوب میشن . آرمین چند روز بود خیلی بیحال بود و مرتب تب می کرد. ولی الان فقط یک کم صدایش گرفته . ولی حالش بهتره و شیطونی هاش شروع شده . دلارام هم که چند روز تب کرده بود و من تا صبح 100 بار بیدار میشدم و پاشویه اش می کردم الحمدالله بهتر شده وباز هم سر ناسازگاری داره و ما را حرص میده .

حرف سوم- دوشنبه سرکار بودیم که یهو چند تا مامور کلانتری اومدند شعبه و حکم بازداشت آورده بودند برای محمد(همکارم). یک نفر هم همراهشون بود که لبخند میزد که بعدا فهمیدیم شوهرخواهرش هستش. شکایت کرده بود از محمد و گویا محمد تو دادگاه حضور پیدا نکرده بود و حکمش  سال حبس برایش بریده بودند. 

خلاصه محمد یک فحش از دهنش پرید و حکم را خواست از رویش عکس بگیره که باعث تحریک مامورها شد. داشتند به دستش دستبند میزدند که ما وساطت کردیم و از محمد خواستیم با زبون خوش بره باهاشون . خلاصه محمد سوار ماشین کلانتری شد و رفت.

بعدازظهر هر چی زنگ زدیم محمد جواب نداد. فردایش هم محمد نیامد. گفتیم دیگه گیر افتاد . اما چهارشنبه محمد اومد سرکار. گفته شوهرخواهرش به عنوان مجهول الهویه اونو معرفی کرده. برای همین اشد مجازات را برایش بریده بودند. یکی نیست بهشون بگه کارمند بانک مگه مجهول الهویه میشه. میگفت شوهرخواهرش فقط می خواست آبرویش را سر کار ببرد . گویا با هم اختلاف خانوادگی دارند. خدا این دامادها را بگم چی کار کنه که به هیچ دردی نمی خورند. فقط باعث دردسر هستند .

خلاصه فعلا محمد منتظر دادگاه بعدی می مونه تا از خودش دفاع کنه . اشتباه کرد فحش داد اونم جلوی مامور کلانتری . اگه صورتجلسه کنند 74 ضربه شلاق می خوره . توی این زمونه آدم باید سربزیر ولی حیله گر باشه.

حرف چهارم- این هفته تولد پسر هم بود . ولی خب هممون مریض بودیم و تولد نگرفتیم . خونه پچدرم یک کیک یزدی با آب هویج دور هم خوردیم تا چند روز بگذره تولد پسر و دخترم را با هم بگیریم. ولی این باعث نمیشه یکی از دو خاطره قشنگ زندگیم تو ذهنم مرور نشه. شبی که پسرم به دنیا اومد و اونو دادند دست من و برای اولین بار بوسیدمش یکی از دو شب قشنگ زندگیم بود. پسرم اومد به زندگیم و خانواده ام بزرگتر و گرمتر شد. هر چند به دلیل درسهای دانشگاهم زیاد بچگی اش را ندیدم ولی با اومدن او حس کردم بزرگتر و پدرتر شدم.

حرف پنجم- چهارشنبه بعد از مدتها عروسی دعوت داشتیم. دیگه کسی عروسی نمی گیره که. اینم از دوستان دانشگاهی همسرم بود. شوهرش را هم می شناختم. برام ام دی اف نصب کرده بود . خلاصه منو پسرم رفتیم قسمت مردونه. آرمین خیلی به مادرش وابسته هستش. تاحالا با خودم مراسم نبرده بودیم که از مادرش دور بیفته. فکر می کردم خیلی اذیت کنه. ولی الحمدالله کنار دستم نشسته بود و برای من شکلک درمی اورد. ولی موقع شام مادرش را خواست. منم بغلش کردم و توی بغل من خوابید .روی صندلی گذاشتمش و شامم را خوردم و شام آرمین را هم برداشتم و بردیم خونه. ولی اولین تجربه دوری از مادرش خیلی خوب بود. از این به بعد بیشتر باید با خودم این ور و اون ور ببرمش بلکه از مادرش جدا شه.


حرف اول- فردا 18 آبان سالروز شروع وبلاگ نویسی منه. 15 سال پیش همچین روزی من تو اداره داشتم فکر  کردم چه کار کنم با این اینترنت رایگان که به فکر افتادم یک وبلاگ درست کنم . کاری که اولش فقط سرگرمی بود ولی بعدها شد یکی از جنبه های شخصیتم و باعث بسیاری از تحولات زندگیم. 15 سال یک عمره . یعتی تقریبا یک سوم عمرم را وبلاگ نویسی کردم. این روز را گرامی میدارم و نه با قدرت قدیمها بلکه نرم نرمک وبلاگ نویسی ام را ادامه میدم. یادش بخیر دوران جوانی من صاحب رکورد بودم. چند سال را بی وقفه هر روز می نوشتم. یادش بخیر. چه شور و هیجانی بود.

حرف دوم- چهارشنبه هفته چیش از سرکار مرخصی ساعتی گرفتم که برم ادامه کارهای شکایتم را پیگیری کنم. اول رفتم دفتر قضایی که در سامانه ثنا ثبت نام کنم. همه کسانی که شکایت می کنند باید در این سامانه یوزر پسورذ داشته باشند . جلوتر از من یک زن و شوهر بودند که م یخواستند طلاق بگیرند . ولی خیلی با هم خوش و بش می کردند . خانمه با لبخند به شوهرش م یگفت خب مهریه ام را کی میدی؟ گویا بچه دار نمی شدند و با هم تفاهم هم نداشتند .

بعد رفتم کلانتری. مدارکم کلا ناقص بود . یک سری کپی می خواستند که خودشان نمی گرفتند . بعکس از شیشه ماشینم م یخواستند که که اون موقع نمی تونستم بهشون بدم. خلاصه پی یکی از پرسنل خوش برخورد رفتم و اظهاراتم را نوشتم. حالا این وسط حس کردم چشم و گلویم می سوزه . کاشف به عمل اومد افسران با هم شوخی داشتند و توی اتاق اسپری فلفل رها کردند . هیچی کلی سرفه کردیم. 

خلاصه سه صفحه شکایت نوشتم و از راننده بلریانس و پژو و اون خانمه توی پژو شکایت کردم. راننده بلریانس که زد به شیشه ماشینم و راننده پژو که باهاش همدستی کرد و اون خانم هم به خانم من فحش داد . افسره پرونده را داد دستم و گفت با شاهدم بیایم تا اظهارات او را هم بگیریم. 

شنبه هفته پیش من با امیر (شاهدم)هماهنگ کزدم که بعدازظهر بریم کلانتری. تلفنی از کلانتری شندیم که باید زودتر بریم وگرنه تعطیل میشه. بنابراین با سرعت سرسام آوری خودمو به امیر ریاندم و با خودم بردم کلانتری. شانسم گرفت در لحظه آخر رسیدم وگرنه باید فردا میرفتم. امیر اطهاراتش را نوشت و همه حرفهای منو تصدیق کرد. بعد شماره پلاک پزو را استعلام کردیم فهمیدیم مال یک خانمه هستش . افسر رنگ زد بهش و گفت فورا بیایید کلانتری وگرنه براشون بد میشه. طرفم گویا گفت که ماشین را برادرم سوار میشه. خلاصه کار دیگه ای اونجا نداشتیم. گفتند بهمون خبر می دن.

دوشنبه زنگ زدم کلانتری ببینم چی شد. گویا متهم ها اومده بودند اطهاراتشون را نوشته بودند و پرونده به دادسرا ارجاع داده شد. گویا متهم زیر بار نرفته که راننده بلریانس را می شناسه. باید بفهمم دقیقا چی نوشته . ولی حدس می زنم نوشته که من بهش فحش دادم و اونم با من درگیر شده. و راننده بلریانش هم زده در رفته. اگه اینجور نوشته باشه که محکومه. چون یا من به راننده پژو فحش دادم پس چرا راننده بلریانس اومده کمکش؟ یا من به راننده بلریانس فحش دادم پس چرا راننده پژو اومده با من درگیر شده؟ باید یک جوری از مفاد اظهارتش سر دربیارم. 

حرف سوم- جمعه پدرم برای سلامتی بچه ها گوسفند قربانی کرد .جاتون خالی یک روز رفتیم جیگرش را خوردیم و یک روز رفتیم کله پاچه اش را خوردیم. و کلی برای خودمون گوشت کنار گذاشتیم و بقیه اش را داغون کردیم بین آشناها . در این بین فرصتی پیش اومد که ماشینم را جلوی خانه پدرم تمیز کنم. با جاروبرقی به جتنش افتادم. چقدر خرده سیشه کف ماشین ریخته  بود. جدا خدا رحم کرذ. اگه بچه هایم به شیشه عقب نگاه م یکردند و اون ضربه چماق می خورد به شیشه معلوم نبود چه بلایی سر بچه ها میومد. خدا ازش نگذره . چه انسانهای بی شعوری پیدا میشن . 

خلاصه بعد از ظهر هم رفتیم سر خاک خواهرم. با دلارام بالای سرش فاتحه خوندیم. اصلا من فکر می کنم ابه کرج ، سرخامون اتفاق برای این افتاد که رفتنی به کرج سر مزار خواهرم نرفتم. چون عادت دارم هر وقت برم کرج اول به خواهرم سر می زنم. اون روز عجله داشتیم و نشد . خواهرم برای سلامتی سفرم دعا م یکنه . اینو باور دارم. 

حرف چهارم- این هفته همه ما مریض شدیم. من که گلو درد داشتم. چشم درد هم بهش اضافه شد. یک روز صبح بیدار شدم دیدم سورش چشم دارم. رفتم سرکار و برگشتم چشمام شد کاسه خون . سرخ سرخ گوشه چشمم همش عفونت جمع میشد. یک قطره استریل م و مرتب می زنم. بهتر شدم ولی بازم رنگش قرمزه. تا فردا اگه خوب نشم میرم دکتر. هر جا هم میرم میگن جوشکاری کردی؟

دلارام چند شب تب کرد. و این چند شب من همش بیدار بودم و دست و پاهایش را می شستم. آحرش بردیمش درمانگاه. دست و پایش را گفتیم که تقلا نکنه . گلویش عفونت کرده بود. اصلا صدایش شبیسه خروسک شده بود . امپول نوشت دکتر. اینم ترسو. همش گریه م یکرد که نمی زنه . اوردیمش خونه و گفتیم اگه آمپول بزنه جایزه بهش میدیم. خلاصه خانمم آمپول زدن بلده. یک جوری زد که اصلا نفهمید. ولی بعدش شاکی شد که چرا امپول زده و کلی گریه کرد. منم جایزه باریش یک تخته وایت بورد گرفتم و بهش دادم تا آروم شد .

آرمین هم چند شب تب کرد. سرکار بودم که خانمم زنگ زد که بدو تبش خیلی بالاست. گفتم همکارم مرخصیه. یک تاکسی بگیر برو. خلاصه رفت دکتر و دکتر گفت ویروس آرمین با دلارام فرق می کنه . این ویروس فقط باعث تب میشه . خلاصه چند شبه گرفتاریم دیگه . ارمین هم که مریض میشه دیگه زندگیمون فلج میشه. همش بهانه گیری می کنه. توی این تب گیر میده دد م یخواد . منم چند شبه ساعت  شب آرمین ار با ماشین میبرم بیرون و یک آهنگ بهار دلنشین بنان را براش می ذارم و خوابش می بره و میارم خونه . 

همسرم مونده بود که مریض نشده بود و انقدر گفتم تو چرا مریض نمیشی که آخرش مریض شد . خلاصه خونمون شده بیمارستان. بوی شلغم و پیاز همش میده بس که خوردیم. ایشالله زودتر خوب شدیم و برگردیم به روال عادی زندگی.

حرف پنجم- عاقبت مدرک ارشدم به دستم رسید .آخیش بالاخره فوق را گرفتم . چقدر زحمت کشیدم بار یاین یک برگ مقوا . کلی درد و مرض گرفتم. ولی روزگار شیرینی بود . مدرکم را کپی گرفتم و فرستادم امور اداری ببینم به حقوقم اضافه میشه یا نه. والله مسئولش که می گفت بنا به قانون جدیدی چیز زیادی دستم را نمی گیره . بهش میگم این مدرک فوق واقعیه. مهندسیه . اونم علم و صنعت . فکر کردی کم الکیه . عکسش هم انقدر بی کیفیته که مسئولش قبول نکرد کپی ها را . گفت باید اصلش را برایش بفرستم. چند ماه دیگه هم جشن فارغ التحصیلیه . بریم چند تا عکس با کلاه منقوله دار بگیریم که واقعا ارشد بودن را حس کنیم. 

 


حرف اول- پریشب اتفاق مسخره ای افتاد و اونم درگیری با یک سری اراذل و اوباش بود. از کرج برمی گشتیم و خواستیم به پدر و مادر خودم سر بزنیم که وارد یک کوچه 6 متری شدیم. حالا این ور کوچه تا آخر کوچه ماشین پارک شده و فقط میشد یک ماشین رد بشه. به وسطهای کوچه رسدیم دیدیم دو تا ماشین وارد کوچه شدند حالا هم اون داشت وارد کوچه میشد هم من تا وسط کوچه شده بودم. هیچ کدوم هم کوتاه نمیومدیم .

توقف کردم بلکه اون بره عقب. دیدم عقب نمیره. پیاد شده و گفتم یک دقیقه دنده عقب بگیر من اینه مه را نمی تونم دنده عقب بگیرم. یک دفعه دیدم یارو از بلریانس با شلوار 2 خشتکه اومد بیرون و داد و بیداد و عربده کشی که برو عقب تا کار دستت ندادم. و اومد سمت من یقه ام را گرفت. منم دیدم اصلا حالت طبیعی نداره. گفتم باشه میرم. .

دنده عقب گرفتم دیدم یکی از بچه های محله اومدند با یارو درگیر شد. پسره همسایه ما بود . اومده بود از من طرفداری کنه. خلاصه سوار ماشین شدند و بلریانسه از کنار من گذشت. پژو عقیبه که داشت رد میشد بهش گفتم اگه دنده عقب می گرفتی این . به ما حرف نمی گفت. جای سه نقطه یک فحش دم دستی بذارید. که دیدم یارو اومد بیرون و یقه ما را گرفت و گفت به دوست من فحش می دی. نگو اون پژو آشنای بلریانسی بوده. تا خواستم به خودم بیام دیدم یک صدای مهیبی از عقب اومد. راننده بلریانس با چماق زد توی شیشه عقب ماشینم و خرد شد. حالا بچه هایم عقب بودند. حسابی ترسیده بودند .

من بیرون اومد و داد زدم زنگ برنید 110 . که دیدم اون دو نفر پا به فرار گذاشتند. همه مردم جمع شده بودند و فحسشمی دادند به این اراذل . زنگ زدم 110 . همسرم هم زنگ زد به مادرم و مادرم با اضطراب زیاد از راه رسید و بچه ها را گرفت و با همسرم رفتند خونه. من موندم تا چلیس بیاد. ماشالله هم چقدر سریع بودند. نیم ساعت ایستادیم.

خلاصه پلیس اومد و صورتجلسه کرد و گفت فردا بیایید کلانتری شکایت تنظیم کنید . اتفاقا یک دوربین هم بالای یک خونه بود کلی هم شاهد. اونم همسایه ما هم گفت میاد شهادت میده .پدرم هم از راه رسید ولی دیگه جمعیت متفرق شده بودند .خلاصه رفتیم خونه پدر.

ساعتی بعد رفتم اون خونه ای که دوربین داشت. هر چه زنگ زدم کسی جواب نداد . م یخواستم فیلم ذوربین را بگیرم. یک ساعت بعد دوباره سر ردم بازم نبود. فردا مادم رفت سراغشون ولی گفتند دوربینشان خرابه . شانس ما را . ولی خب شاهد زیاد داشتیم.

خلاصه شام را خوردیم و سوار ماشین شدیم با شیشه شکسته . دخترم هنوز ترس به جان داشت. تصمیم گرفتم ولکن قضیه نباشم. پدرشون را درمیارم. مگه شهر هرته؟ قدرت نمایی با سلاح سرد 2 سال و 74 ضربه شلاق مجازات داره. ماشین را بردم پارکینگ خونه. یک پتو هم روش کشیدم که امشبه را کسی از ماشین ی نکنه. به نگهبان هم سپردم مراقب باشه .

حرف دوم- فرداش مرخصی ساعتی گرفتم. با اسنپ خودمو با دادسرا رساندم . با ماشین خودم نمیشد. هنوز شیشه ننداخته بودم بهش . وقتی رسیدم قیمت عریضه نویسی رفتم . شکایت را تنظیم کردم. باید در سامانه ثنا ثبت می کردم که برق نبود. مسوول فنی هم پیداش نبود. گویا زیارت عاشورا می خوندند اول صبحی. کلی هم ملت پشت درب منتظر بودند زیارت عاشورای آقایان تمام بشه . آخه کار ارباب رجوع مهمتره یا زیارت عاشورا. همین کارها باعث میشه مردم شاکی باشند و گله مند . والله ما بانکی ها اینکار را بکنیم بیچاره مون می کنند .

خلاصه تا برق بیاد گفتم برم تمبر باطل کنم. تمبر باطل کردم و رفتم اتاقی که موارد را ارجاع می داد. طرف هم به همون کلانتری ارجاع داد که پلاک را شناسایی کنند . راستی پلاک ماشین پژو را بچه ها نوشتند . از این طریق می تونم پیگیری کنم. اومدم سامانه ثنا ثبت نام کنم که دیدم کارت ملی ندارم. خلاصه کارم ناتمام ماند. برگشتم شعبه .

دیروز بعد از ظهر هم رفتم سراغ تعویض شیشه ماشینم. از شانسم مثل دوش حمام داشت باران میومد . یک جا رفتم قبول نمی کرد زیر باران شیشه عوض کنه. یک سر رفتم کلانتری گفتند مسوولینش نیستند . بعد یک شیشه اتوموبیل دیدم که سایبان جلوی مغازه اش بود . شیشه را برایم عوض کرد و با اجارتون 210 هزار تومن پیاده شدم. فاکتور گرفتم که بعدا مدرک دستم باشه. البته از شیشه عقبم عکس گرفته بودم که فردا زیرش نزنن .

خلاصه فردا باید برم دنبال کارهای کلانتری ببینم به کجا میرسه . حتی نامه پزشکی قانونی باید بگیرم و همسرم را ببرم نشون بدم چون دست همسرم از اون شب درد می کنه. احتمال دادره به خاطر شوک باشه . هر چی پرونده پرتر باشه بهتره .

حرف سوم- یک خطر دیگه هم از سرمون گذشت . کرج بودیم خونه پدرخانمم . یکی از خواهرهای همسرم  برای بچه ها پچ پچ ه بود . خواستند نصف کنند دیدند یک تیکه شیشه چند سانتی داخل پچ پچ هستش. اگه میرفت توی شکم بچه ها په کار می کردیم. سریع فیلم تهیه کردند که بفرستند به شرکت مربوطه. باید خسارت پرداخت کنند. وگرنه توی همه جا فیلم را می فرستند . جدا خطر از بیخ گوش بچه ها گذشت. این  ماه صفر تمام شه نحصی اش بره .

حرف چهارم- دو تا از همکارانم به تازگی مو کاشتند . یکیش مرتضی هستش . زنگ زده به من و کلی تعریف و تمجید از کار خانم دکتر. گویا اگه مشتری براشون جذب کنند یک پورسانتی بهشون میدن .خلاصه ما هم عکس سرمون را برایش فرستادیم . فرداش پیام داده که 5.5 میلیون تومن هزینه داره. چه خبره؟ من فقط یک مقدرا موهایم پریشونه . تازه می گه از ریشت برداشت میشه . من ریشم را نمی دم بکنن تو کله ام. دیگه چی؟ اسلام در خطره.

خلاصه گفتم اگه تونستیم از این اراذل خسارت بگیرم میام مو هم می کارم. بلکه یک پول مفت گیرم بیاد این کار را بکنم. 5.5 میلیون بدم واسه کله ام؟ نچ. ما که زن گرفتیم. مو م یخواهیم چی کار. اونهایی باید از این خرجها کنند که هنوز مجردند و موهاشون داره میریزه .تازه اونم خانم ها زیاد براشون مهم نیست. خانمها قدشون از آقایان کوتاه تره . پس سر آقایان را که نمی تونن ببینند. مگر اینکه خم بشید. که خب نشید .

حرف پنجم- از آرمین بگم که ما را بیچاره کرده. از بعد مشهد هوایی شده و همش میگه دد. صبح خانمم میبرتش بیرون و بعد از ظهر من می برمش بیرون بازم میگه دد. خوابش هم بهم خورده. شبها هی میوده توی سالن . هر چی هم سرش داد میزنی گوش نمی کنه که. هر شب ساعت 2 می خوابیم. بعداز ظهر هم نمی تونم بخوابم چون بچه ها تا ظهر خوابند و تازه شنگول شدند و بازی می کنند .

کلمات جدیدی که آرمین میگه "انگی" هستش یعنی نارنگی. نارنگی خیلی دوست داره البته فقط برای پوست کندنش. 10 تا نارنگی جلوش بذاری همه را پوست م یکنه و یک دونه فوقش بخوره. به تخم مرغ هم میگه "اند" تخم مرغ خیلی دوست داره. منتها فقط سفیده اش را . زرده را خرد م یکنه کف فرش.

حرف ششم-در اقدامی انقلابی من به کامپیوتر خاک گرفته ام دستی کشیدم و لینوکس روش نصب کردم. الان من یک لپ تاپ دارم با ویندوز ۱۰ و یک کامپیوتر دارم با سیستم عامل لینوکس . قصد دارم کارهایی بکنم و مهارتم را در شبکه افزایش بدم. فوق لیسانس ایده هایی بهم داد که امیدوارم بکار ببندم. البته اگه بچه ها بذارن. موقعی که بیدارن من نمیتونم کار کنم و موقعی که خوابند منم خوابم.


حرف اول- شنبه دو هفته پیش ما داشتیم آماده می شدیم که بریم مشهد . تصمیم بر این بود که با قطار بریم مشهد. بنابراین ماشینم را توی پارکینگ گذاشتم و زنگ زدیم اسنپ . اسنپ یک کم دیر کرد . لذا ما یک کم با استرس خودمون را رسوندیم ایستگاه قطار . 

موقع سوار شدن آرمین شروع کرد به گریه . گریه های آرمین جدیدا با جیغ و داد و تکانهای شدید بدنش هست جوری که اعصاب آدم را خرد می کنه . حالا این وسط چند تا عرب اشتباها سوار کوپه ما شده بودند و هر چه بهشون میفهموندیم که بلند شن بلند نمیشدند . این وسط آرمین جیغ و داد. منم یک داد محکم سرش زدم بلکه ارمو بشه بدتر شد .

خلاصه یک نفر حاج آقای عرب که فارسی بلد بود را پیدا کردیم و با نشان دادن بلیت بهش ثابت کردیم که این کوپه مال ماست. خلاصه کوپه را خالی کردند . جالب این که آن سالن تماما عرب سوری بودند که می خواستند برن مشهد . همش هم پا این ور و اون ور می رفتند .

خلاصه نشتیم توی کوپه دربستی خودمون . ولی ارمین ول نمی کرد که. همین جور گریه م یکرد. خانمم زنگ زد به خواهرش که یک دعایی چیزی بخونه بلکه آروم بشه. بنده خدا ها نصفه شب رفتند پیش یک سید و دعا نوشت و گفت از یک چیزی ترسیده . بنده خدا خانمم حدود دو ساعت بچه را روی دست توی یالن می چرخوند. بغل منم نمیاد که.

آرمین هم گیر داد به عربها که غذاشون را بگیره. گویا برای خودشون از بیرون جوجه کباب گرفته بودند. خانمم رفت ازشون خواست اگه اضافه هست بدن این بچه ساکت شه. اونها هم یک غذا دادند . ولی باز آروم نمیشد. اون حاج آقا اومد بیسکوییت بهش داد و گفت اسمش چیه. گفتیم آرمین. گفت اگه اسمش را محمد می ذاشتید اروم بود. خداییش چه ربطی داره؟ 

خلاصه بعد از 2 ساعت آروم شد و بازیگوشی اش گرفت . از ویدیوی توی کوپه یک چند تا فیلم دیدیم و با چایی از ما پذیرایی شد و خلاصه خوابیدیم . نماز صبح را توی ایستگاه دامغان خوندیم و انصافا یخ کردیم .فقط من تونستم نمازم را بخونم چون دیر بلند شدیم و خانمم نتونست بخونه . بعد از آن دیگه هوا روشن شده بود و نخوابیدیم. 

صبحانه جزو سرویس قزار نبود. بنابراین از مسوول سالن صبحانه م و با خانواده خوردیم . هوا روشن شده بود و بیرون پیدا بود بنابراین آرمین سرحاال بود. خب تا حدودی باید بهش حق می دادیم. نصفه شب سوار قطار شده بودیم  فکر نمی کرد رفتیم بیرون و ترسیده بود. 

خلاصه رسیدیم مشهد و یکم دربستی گرفتیم تا زایرسرا . امسال موفق نشدم هتل بگیرم چون مسابقات قرانی همکاران بود و هتل کامل اشغال شده بود . زایرسرا هم توی همان خیابان هتل بود . پذیرش شدیم و رفتیم واحد خودمون. برعکس هتل یک دونه اتاق بیشتر به ما ندادند . یخچالش هم فقز اب خنک داشت در حالی که هتل همون اول یخچالش پر نوشیدنی بود. چاره ای نبود . باید سر می کردیم. 

رفتم به رستوران طرف قرارداد بانک و ناهار گرفتم برا یخانواده. قیمتها خیلی گرون بود. همون یک بار شد از اونجا غذا تهیه کردم. ناهارمون را خوردیم ویک چرت زدیم شب  آماده شدیم که بریم حرم امام رضا. یک اسنپ گرفتیم اولین بار گنبد امام رضا را که دیدیم به خانمم گفتم ارمین را بگیره بالا تا برای اولین بار گنبد امام رضا را ببینه. مشهد اولش بود پسرم . قربونش برم.

رفتیم داخل حرم. نمی دونید چه صفایی داشت . 3-4 سال بود قسمت نمیشد . با دلارام رفتیم قسمت مردونه و زیارت کامل را خوندم. ولی انقدر شلوغ بود دستمون به ضریح نمی رسید .بعد اذان رفته بودیم و یک کم شلوغ بود . بعد اومدیم بیرون و آرمین کلی دوق کرده بود و توی صحنهای حرم می دوید و ما دنبالش دویدیم. 

یک گشتی توی بازارچه زدیم و دوباره اسنپ گرفتیم و برگشتیم زایرسرا . از هتل رفتم برا یخانواده شام گرفتم. جالب اینکه قیمتهای هتل از اون رستوران بهتر بود . خلاصه شام را خوردیم و خوابیدیم. 

بقیه ماجرا باشه باری پست بعدی.

حرف دوم-شنبه هفته چیش که بعد از یک هفته اومدم سرکار کلی کار سرم ریخته بود. رییسم کلی پرونده ناقص گذاشته بود روی میز من می گفت وامشون را زود بده. روز دوشنبه بود که یک کم باهاش بگو مگو کردم. آخه زور داره. می گفت هر پرونده نیم ساعت بیشتر طول نمی کشه. چرا تمومش نمی کنم. خب ناقص بودند. باید کامل می شدند. باید استعلام می خوردند. اصلا باید همشون دوباره مراجعه می کردند و کاملشون می کردند .

خلاصه هفته چیش کلا داشتم کارهای عقب مونده دو هفته چیش را انجام میدادم. آدم جرات نمی کنه بره مرخصی. وقتی برمی گرده از دماغش میاد بیرون از بس کار هستش. مصطفی هم این وسط رفته بود کربلا کار ما دوچندان شده بود . تازه اون هفته که نبودم یک چند روزی نه مصطفی بود نه محمد. یک نیروی کمکی از شعبه دیگه آورده بودند. حالا کربلا رفتن انقدر واجبه که یک مدیریت را بهم بزنی. بعضی ها برای خودشون هر سال حق قایلند که حتما برن اربعین. منم همش فحشش می دادم. 

حرف سوم- چهارشنبه تصمیم گرفتنم توی سایت ایران خودرو ثبت نام کنم. قصد داشتم یک پژو slx بخرم. هرجند من از پژو خوشم نمیاد ولی چاره ای نبود. فعلا انحصار دست سایپا و ایران خوردو هستش و این دو هر جور بخوان ملت را می چرخونن.

خلاصه با محمد سعی کردیم ثبت نام کنیم. ولی در همان چند دقیقه اول ظرفیت تکمیل شد . معلوم نیست کیا ثبت نام می کنند. اصلا راه نداد . حالا ببینیم دفعه بعد جور میشه ثبت نام کنم یا نه .


حرف اول- اول از همه بیایید یک دعای خالص و از ته دل کنیم برای پدر و مادر یاسمین که متاسفانه تصادف سختی کردند و گرفتار تخت بیمارستان و دارو و درمان شدند . مخصوصا پدر یاسی که گویا توی آی سی یو بستریه . ایشالله با دعای دوستان هر چه زودتر این دو عزیز یاسی خوب و سالم برگردند به زندگی و ما یاسمین را مثل همیشه شاد و خوشحال ببینیم. 

حرف دوم- خب این مدت که نبودم پسرم یک بار تب کرد .با استامینوفن و پاشویه تبش را اوردیم پایین. ولی فرداش بازم تب داشت و بردمش دکتر. دکترها هم که فقط بلدن بگن ویروسیه . بعد رفتیم خونه پدرم. برای گرفتن داروهاش رفتم بیرون یهو مسیرم خورد به مدرسه راهنمایی ام. اولش پیداش نکردم. فکر کردم خرابش کردند. ولی هنوز بعد از این همه سال مدرسه بود. یادش بخیر. چه دورانی داشتیم. چه رویاهایی در ذهن داشتیم برای آینده . از اونجا سر زدم به یکی از دوستان دوران راهنمایی به نام یاور. مغازه سوپری داره . یادش بخیر چقدر درباره انرژی اتمی تو راه خونه حرف می زدیم و تبادل نظر می کردیم. نه یاور دانشمند اتمی شد نه من . 

اما هفته بعدش هم بازم آرمین مریض شد . سرکار بودم که همسرم زنگ زد که بدو بچه داره استفراغ می کنه. منم مرخصی گرفتم و بچه را بردیم درمانگاه . دکتر بازم گفت ویروسیه . ولی انقدر آرمین جیغ و داد کرد و نمی ذاشت معاینه اش کنن که نگو . اینم از خواهرش یاد گرفته که با دکتر بداخلاقی کنه . خلاصه آوردیمش خونه  و دیگه سر کار نرفتم. یعنی یک جورایی جیم شدم. ائن روز هم باید تا عصر سرکار می موندم که با این ترفند فرار کردم. 

حرف سوم- یک روز رییس از من خواست که اضافه کار را من تقسیم کنم. من از این کار متنفرم چون هر کار کنی بازم نمی تونی عدالت را رعایت کنی. ولی رییس گیر داد دیگه . منم کلی حساب و کتاب کردم و اضافه کارها را تقدیم رییس کردم. رییس چشماش 4 تا شده بود. آخه از همه کمتر به رییس دادم و بعد از همه کمتر به خودم و تحویلدارها را بیشتر دادم.  بعد ورداشت خودش اضافه کارها را اصلاح کرد و از همه بیشتر به خودش داد و بعد من و بعد تحویلدار ها. مثل همیشه. اصلا درستش همینه. کی گفته تحویلدار باید بیشتر از رییس و معاون اضافه کار بگیره؟

حرف چهارم- 10 روز محرم را هر شب با دلارام رفتم هیات. آرمین که اصلا پیش من نمی موند که ببرمش. اون بچه ننه است و همش می چسبه به مادرش. ولی دلارام همش می چسبه به من . این 10 شب یک بار با لباس سراسر مشکی میومد. یک بار حتی چادر مشکی هم می پوشید. ولی گاهی هم می گفت لباس رنگی می خوام بچوشم. حالا هی بهش بگو همه سیاه پوشیدن. تو کتش نمی رفت که. بهش زیاد گیر می دادم می کفت اصلا نمیام. منم بهش می گفتم بریم بهت چایی می دن ها. اونم عشقش این بود که اونجا یک چایی سواکار بهش تعارف کنن . 

ولی دلارام کلی اذیتم کرد . همش بازیگوشی می کرد. نمی نشست که حرفهای حاج آقا را گوش کنه . می رفت کل مسجد را می دوید و از مردم عکس و فیلم می گرفت . بعد می مود از خودش و من سلفی می گرفت . حتی دست و پایش که لاک زده  بود عکس می گفت. ملت هم می خندیدند . 

توی یکی از این شبها دلم باری یک بنده خدا خیلی سوخت. یک نفر آب چوش داشت میبرد برای مداح و از میون جمعیت داشت رد میشد که یهو دستش لرزیذ و آب جوش ریخت روی سر و کمر یک پسربچه . بیچاره مثل فشنگ پیرد بالا. یارو کلی خجالت زده شد. خب یک فلاسک آب جوش بذارید دم دست مداح. هی این میره و اون میاد یک آب جوش میبردن . توی این جمعیت خطر داره. 

یک شب فقط هیات محله مون نرفتیم و رفتیم هیات سمت خونه پدرم. خلاصه همراه مادرم و همسر و آرمین و دلارام رفتیم هیات اونجا. هنوز ننشسته وبدم که همسرم زنگ زد و گفت آرمین زده زیر گریه . زدم بیرون و همسرم و ارمین را بردم خونه پدرم. دلارام و مادرم پیش هم مونده بودند قسمت زنونه . زیاد مداحی باحالی نداشتند. هی یکی بعد از دیگری مداح میومد و خسته کننده بود . کلی ما را نگه داشتند و آخرش جلو درب کارتخوان گذاشته بودند که هر کی می خواد کمک کنه کارت بکشه. به حق حرفهای نشنیده . هنوز بهمون شام ندادند ازمون پول می خواستند .

خلاصه بیرون اومدیم و دیدیم مادر و دخترم پا بیرون ایستاند. گویا مادرم کفشها را گم کرده بود . کلی منتظر موندیم تا رفت داخل و پیدا کرد . دلارام برای اولین بار مجلس نه شرکت می کرد. از اون به بعد بدعادت شده بود دیگه. توی هیان پاهاشو دراز می کرد و می گفت زنها اینجوری میشینن توی هیات . 

یک شب هم خانوادگی رفتیم هیات محلمون . برای آرمین کلی خوراکی م که پیش مادرش آروم باشه . اون تنها شبی بود که دلارام با من نیومد و با مادرش رفت قسمت نه . وای چقدر این خانمها همهمه می کننن. چند بار حاج آقا تذکر داد . اتفاقا درباره خانمها داشت توضیح می داد ولی گوش نمی کردند که . همش ور ور ور ور . اومدید مسجد خب بشینید ببینید چی میگه .

اتفاقا اون شب خیلی شلوغ بود. موقع خروج از درب برای گرفتن نذری فشار جمعیت باعث شد شیشه درب بشکنه . بریزه زیر پاها. صبر کردیم جارو خاک انداز بیارن و شیشه ها را جمع کنن که زخمی نشیم. خلاصه این 10 شب هر شب غذای نذری خوردیم. البته دو تا بیشتر نمی گرفتیم و چجهار تایی می خوردیم. البته دلارام یکیش کامل برای خودش برمی داشت و نمی داد به ما . خلاصه این 10 شب بیتر لاغر شدیم تا چاق.

اما روز عاشورا ظهر رفتم از خونه همکارم یک قابلمه آبگوشت گرفتم نذری . جاتون خلی بعد از 10 شب برنج خوردن این آبگوشت کلی چسبید . برای اولین بار اون روز سیر شدم .حتی برای پدر و مادرم هم بردیم. موقع برگشت از خونه پدر رفتیم خیمه سوزی را هم دیدیم. سوالهای بی پایان دلارام هم تمومی نداشت. پرا خیمه ها آتیش زدند.چرا امام حسین را کشتند. چرا گوشواره های حضرت رفیه را کشیدند . خب می گم گوش کن ببین حاج آقا چی میگه .فقط بازیگوشی می کرد. البته سینه هم می زد . قبول باشه.

حرف پنجم- جواب ازمایشم را هم گرفتم. این دفعه علاوه بر بیماری های قبلی کلرسترول هم کسب کردم. کبدم چرب بو.د ولی خونم چرب نبود. دیگه نابود شدم. رفتم دکتر و برای معده ام کلی دارو نوشت و گفت اگه بهتر نشدم باید آندوسکوپی کنم. هرگز. یک بار توی عمرم رفتم آندوسکوپی برای هفت پشتم کافیه. داشتم می مردم. اگه با این داروها خوب شدم که هیچ. خوب نشدم تحمل می کنم تا به مرگ طبیعی بمیرم. 

حرف ششم- باخبر شدم مادر دوستم حمید (دوست دوران دانشگاه) از دنیا رفت . خیلی برای حمید ناراحت شدم. پدر حمید همین دو سال پیش یک دفعه از دنیا رفت. حالا هم مادرش. تو دو سال هم پدر و مادر را از دست دادن خیلی سخته. خدا همه پدر و مادرها را برای دوستان نگه داره . پدر و مادرم پشت و پناه آدم هستند . آدم بدون اونها حس می کنه توی این دنیای وانفسا تنها رها شده.من خودم خیلی نگران سلامتی پدر و مادرم هستم. مخصوصا پدرم که سیگار زیاد می کشه . هفته ای یک بار براش فلفل دلمه ای و کلم بروکلی میگیرم که بخوره بلکه مضرات این سیگار کوفنی را کم کنه. این روزها دیگه رسیدن به 80 سالگی رویا شده. طرف 40-50 سالگی یهو کله پا میشه .

حرف هفتم- از فارغ التحصیلی ام بگم که از دانشگاه با من تماس گرفتند و گفتند نامه تاییدیه تحصیلی من نرسیده . سال 96 به دانشگاه اراک نامه زدند و از اونها خواستند مدرک لیسانس منو تایید کنند ولی تاحالا جواب نامه نیومده . زنگ زدم اراک و پیگیری کردم . گویا دانشگاه علم و صنعت کپی مدرک منو نفرستادند همراه نامه. از یکی از همکلاسیهام خواستم که بره نامه جدید از علم و صنعت بگیره و پست کنه برای اراک. اونم این کار را برام کرد و پست کرد و اراک هم گویا جواب دادند. ولی یک مشکل دیگری مونده. مبلغ 100 هزار تومن باید بریزیم به حساب داشنگاه علم  وصنعت . موضوع را جویا شدیم. گویا یکی از درسها اشتباهی شده و باید 100 تومن بیشتر پرداخت کنیم. جالب اینکه نصفی از همکلاسی ها که این درس را پاس کردند فارغ التصیل شدند. از اونها نمی تونن این مبلغ را بگیرند. فقط ازما می خوان بگیرن که کارمون بهشون گیر هستش. کی زودتر مدرکمون را بدن راحت شیم. 

 


حرف اول- یکشنیه که بورس باز شد دیدم بدون کمک اون یارو حاجی اصلا نمی تونم معامله کنم. مشتری از سر و کولم بالا میره من چی جوری سهم ها را چک کنم ببینم کدومشون کد به کده کدومشون ورود پول هوشمنده کدومشون آستانه صف ه . اصلا با گوشی موبایل نمیشه. باید لپ تاپ داشته باشی اینترنت پرسرعت داشته باشی و از همه مهمتر هیچکی مزاحمت نشه . خلاصه شب به اون یارو حاجی پیام دادم که می خوام عضو VIP ات بشم. اونم شماره کارت داد و گفت تا فردا 600 هزار تومن بریز به حساب تا عضو
حرف اول- بابت شکایتم از اون یارو که زد شیشه ماشینم را شکست ، ابلاغیه برام اومد مبنی بر اینکه دادسرا به خاطر اینکه من شاهد را حاضر نکردم قرار منع تعقیب صادر کرد برای اون دو نفر سرنشینان پژو . بابت شکایتم از راننده بلریانس هم از خودش سلب صلاحیت کرد و گفت در صورت تجدیدنظرخواهی به دادگاه کیفری ارجاع داده می شود. این یعنی هیچی به هیچی. دو دفعه طرف نیامد شورای حل اختلاف نکردند بارداشتش کنن. حالا که من یک بار شاهد نبردم به این بهانه پرونده را بستند .
حرف اول- جمعه هفته پیش تصمیم گرفتیم با خانواده بریم اون یکی خونه ام که خالیه . بلکه با همسایه ها یک کم آشنا بشیم تا اگه فردا پس فردا از اداره مالیات اومدن و ازشون پرسیدن این خونه خالیه بگن نه. دوستانی که از قبل منو میشناسم می دونن که من دو تا خونه دارم . یکیش هنوز سند نداره که الان توش ساکنم و یکیش توی رهن بانکه که چند ماهیه مستاجر را مرخص کردم و خالیه . قصد خانه بزرگتر دارم ولی چون این دو تا واحدم این مشکل ها را دارن راستش یک کم سختمه هر دو .
حرف اول- خب داریم سعی می کنیم آرمین را از پوشک بگیریم . آرمین هم دستش د رد نکنه . همه جای خونه را نجس کرده. جوری که اصلا بدون سجاده نمیشه توی این خونه نماز خوند. ولی یواش یواش داره یاد می گیره. 2 - 3 بار میگه دستشویی داره و ما کلی تشویقش م یکنیم و برایش کف می زنیم. ولی یک بار هم از دستش در میره کارخرابی می کنه . نمونه اش یک شب که رفته بود روی میز کامپیوتر من . یهو میزم را کلا آبیاری می کنه . حالا اون به جهنم.
حرف اول- خب پنجشنبه 2 هفته پیش ما قصد کردیم بریم باغچه . تنباکو نداشتم . بنابراین سوار ماشین شدم که برم تنباکو بخرم . م و سوار شدم دیدم ماشین روشن نمیشه . ای دل غافل! اصلا استارت نمی خورد. به چند نفر گفتم هل بدن بلکه روشن بشه. ولی روشن نمیشد که . آخرش مجبور شدم خودم ماشین را هل بدم تا باطری ساز. توی گرمای ظهر هلاک شدم تا رسیدم باطری ساز. خلاصه طرف اول گفت که بازم دینام داره زیاموقع خوبا دی شازژ می کنه.
حرف اول- بالاخره جشن فارغ التحصیلی ثبت نام کردم. خیلی دوست داشتم همراه هم ثبت کنم و خانواده ام را هم به جشن ببرم. ولی به خاطر کرونا ترجیح دادم خودم تنهایی برم و تنهایی برگردم. از همدوره ای هایم فقط 4- 5 نفر ثبت نام کردند . همه شون هم اهل تهران هستند . ولی خب من اگه نرم جشن فارغ التحصیلی عقده میشه برام. اخه برای لیسانسم هم جشن فارغ التحصیلی نرفتم. آخ دوست دارم از اون کلاه منگوله دارها بزنم و عکس بگیرم.
حرف اول- سه شنبه هفتع پیش روز خونین بورس بود . ضرر من از بورس به حدود 14 میلیون تومن شد . دیگه داشتم کلا از بورس نا امید میشدم که چهارشنبه روز خوب بورس شد و ضررم به 9 میلیون تومن کاهش پیدا کرد . شنبه هم روز خوب بروس بود و ضرر من به 6 میلیون تومن کاهش پیدا کرد . یکشنبه اما روز منفی ای بود و بازم ضررم به 9 میلیون تومن رسید . اما دو شنبه خبر بدی توی بورس اتفاق افتاد. یکی از نمادهایی که قرار بود بره افزایش سرمایه متاسفانه مجمعش به حد نصاب نرسید و با 46- درصد
پیشگفتار- عبد فطر را به همه دوستانم تبریک میگم. امیدوارم نماز و عبادات همه مقبول خداوند شده باشه . حرف اول- جمعه هفته پیش ایده گرفتم از مطالعاتم که خودم بدون نیاز به مصطفی (همکارم) توی بورس و کنم . اخه هر چی با راهنمایی مصطفی ه بودم توی ضرر شد . تصمیم گرفتم به جای سهامداری ، نوسانگیری کنم و از این راه سود کسب کنم. شنبه یکی از نمادهایم را اتفاقا سود ده بود را فروختم. چون بر اساس تحلیل هایم این نماز سیر نزولی خواهد داشت .
حرف اول- هفنه پیش جمعه که رفتیم خونه پدرم ، پدرم یواشکی بهم گفت که امشب می خواد بره یک مغازه معامله کنه . مغازه همسایشو بخره و قصد داره اجاره اش بده . این یعنی قصد داره همه پولشو از بانک ما خارخ کنه . کار درست را اون می کنه. سرمایه گذاری توی بانک اشتباهه . وقتی تورم طبق آمار جدید 35 درصده و بانک فوقش 20 درصد سالیانه سود میده خب این باعث میشه سرمایه ات روز به روز بی ارزش تر بشه. خلاصه رفت یک ساعته معامله کرد و فرداش من حسابهاشو بستم و پول جابجا کردم به
حرف اول- شنبه سر کار بودیم که یک مشتری حسابی جنجال ساز شد. یک خانمی بود بی اعصاب گویا از شهرستان اومده بود. می خواست کارت المثنی صادر کنیم ولی حسابش مسدود بود. خودش توی شهرستان چون کارتش را گم کرده بود مراجعه کرده بود یکی از شعب و در خواست انسداد کرده بود . اون وقت فقط همون شعبه می تونست حساب را باز کنه . خلاصه بهش گفتیم نمیشه . یک جنجالی راه انداخت که نگو . بلند بلند داد می رد و حرفهای زشت می رد.
حرف اول- این دو سه هفته ریزش بیسابقه ای در بورس شاهد بودیم. به خاطر مدیریت غلط سازمان بورس و دخالت های بیجای دولت ، بورس در خاک و خون غلطید . همه شاخص سازها منفی بودند . و صفهای چند صد میلیونی داشتند . تک سهم ها امروز مثبت بود و مییم . فرداش رنج منفی می زد و مجبور بودیم با ضرر بیم. چشم امیدمان به سهم های تازه وارد بورس بود که اونها هم یکی بعد از دیگری ریختند . سهمهایی که ماهها سرخطی می زدیم می دیدیم داره صفش میریزه و از صفش خارج میشدیم.
حرف اول- خب ابتدا از سرکارم بگم اینکه به خاطر بهتر شدن وضعیت کرونا توی شهر ما شیفت بندی از 1/2 به 2/3 تغییر پیدا کرد . یعنی قبلا یک روز درمیان میرفتم سرکار ولی مدتی 4 روز درهفته میرم سرکار. ولی عملا از نظر استراحت برای من فرقی نمی کنه. چون ساعت 8:45 دقیقه باید پای سیستم معاملاتی بورس باشم تا ساعت 12:30 . البته اگه پنجشنبه ها تعطیل باشم خوبه چون بورس هم تعطیله. بنابراین با رییسم سر اینکه کدوممون پنجشنبه نریم سرکار دعواست .
حرف اول- الان که این پست را میزنم 4-5 ساعت مانده به اغاز سال 1400 . امیدوارم سال خوب و پر از موفقیت برای همه دوستانم باشه . سال پیش به خاطر کرونا سال خوبی نبود . امیدوارم سال جدید دیگه از دست این ماسکهای لعنتی خلاص بشیم و عادی زندگی کنیم. عیدتان مبارک. پیروز و شاد و موفق باشید. حرف دوم- این پست آخرین پست این وبلاگ خواهد بود و دیگه این وبلاگ آپدیت نمیشه . یک وبلاگ جدید خواهم ساخت و آدرسش را به افراد محدودی خواهم داد .تو این 16 سال وبلاگنویسی بالغ بر

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

انجام پروژه برنامه نویسی با متلب MATLAB سیستم های تصفیه آب خانگی و تصفیه آب صنعتی تخفیفان بهترین درمان برای بیماریهای نشیمنگاه ایران ارشیتکت کار هر چی که بخوای ایکس پیشواز