حرف اول- شنبه دو هفته پیش ما داشتیم آماده می شدیم که بریم مشهد . تصمیم بر این بود که با قطار بریم مشهد. بنابراین ماشینم را توی پارکینگ گذاشتم و زنگ زدیم اسنپ . اسنپ یک کم دیر کرد . لذا ما یک کم با استرس خودمون را رسوندیم ایستگاه قطار . 

موقع سوار شدن آرمین شروع کرد به گریه . گریه های آرمین جدیدا با جیغ و داد و تکانهای شدید بدنش هست جوری که اعصاب آدم را خرد می کنه . حالا این وسط چند تا عرب اشتباها سوار کوپه ما شده بودند و هر چه بهشون میفهموندیم که بلند شن بلند نمیشدند . این وسط آرمین جیغ و داد. منم یک داد محکم سرش زدم بلکه ارمو بشه بدتر شد .

خلاصه یک نفر حاج آقای عرب که فارسی بلد بود را پیدا کردیم و با نشان دادن بلیت بهش ثابت کردیم که این کوپه مال ماست. خلاصه کوپه را خالی کردند . جالب این که آن سالن تماما عرب سوری بودند که می خواستند برن مشهد . همش هم پا این ور و اون ور می رفتند .

خلاصه نشتیم توی کوپه دربستی خودمون . ولی ارمین ول نمی کرد که. همین جور گریه م یکرد. خانمم زنگ زد به خواهرش که یک دعایی چیزی بخونه بلکه آروم بشه. بنده خدا ها نصفه شب رفتند پیش یک سید و دعا نوشت و گفت از یک چیزی ترسیده . بنده خدا خانمم حدود دو ساعت بچه را روی دست توی یالن می چرخوند. بغل منم نمیاد که.

آرمین هم گیر داد به عربها که غذاشون را بگیره. گویا برای خودشون از بیرون جوجه کباب گرفته بودند. خانمم رفت ازشون خواست اگه اضافه هست بدن این بچه ساکت شه. اونها هم یک غذا دادند . ولی باز آروم نمیشد. اون حاج آقا اومد بیسکوییت بهش داد و گفت اسمش چیه. گفتیم آرمین. گفت اگه اسمش را محمد می ذاشتید اروم بود. خداییش چه ربطی داره؟ 

خلاصه بعد از 2 ساعت آروم شد و بازیگوشی اش گرفت . از ویدیوی توی کوپه یک چند تا فیلم دیدیم و با چایی از ما پذیرایی شد و خلاصه خوابیدیم . نماز صبح را توی ایستگاه دامغان خوندیم و انصافا یخ کردیم .فقط من تونستم نمازم را بخونم چون دیر بلند شدیم و خانمم نتونست بخونه . بعد از آن دیگه هوا روشن شده بود و نخوابیدیم. 

صبحانه جزو سرویس قزار نبود. بنابراین از مسوول سالن صبحانه م و با خانواده خوردیم . هوا روشن شده بود و بیرون پیدا بود بنابراین آرمین سرحاال بود. خب تا حدودی باید بهش حق می دادیم. نصفه شب سوار قطار شده بودیم  فکر نمی کرد رفتیم بیرون و ترسیده بود. 

خلاصه رسیدیم مشهد و یکم دربستی گرفتیم تا زایرسرا . امسال موفق نشدم هتل بگیرم چون مسابقات قرانی همکاران بود و هتل کامل اشغال شده بود . زایرسرا هم توی همان خیابان هتل بود . پذیرش شدیم و رفتیم واحد خودمون. برعکس هتل یک دونه اتاق بیشتر به ما ندادند . یخچالش هم فقز اب خنک داشت در حالی که هتل همون اول یخچالش پر نوشیدنی بود. چاره ای نبود . باید سر می کردیم. 

رفتم به رستوران طرف قرارداد بانک و ناهار گرفتم برا یخانواده. قیمتها خیلی گرون بود. همون یک بار شد از اونجا غذا تهیه کردم. ناهارمون را خوردیم ویک چرت زدیم شب  آماده شدیم که بریم حرم امام رضا. یک اسنپ گرفتیم اولین بار گنبد امام رضا را که دیدیم به خانمم گفتم ارمین را بگیره بالا تا برای اولین بار گنبد امام رضا را ببینه. مشهد اولش بود پسرم . قربونش برم.

رفتیم داخل حرم. نمی دونید چه صفایی داشت . 3-4 سال بود قسمت نمیشد . با دلارام رفتیم قسمت مردونه و زیارت کامل را خوندم. ولی انقدر شلوغ بود دستمون به ضریح نمی رسید .بعد اذان رفته بودیم و یک کم شلوغ بود . بعد اومدیم بیرون و آرمین کلی دوق کرده بود و توی صحنهای حرم می دوید و ما دنبالش دویدیم. 

یک گشتی توی بازارچه زدیم و دوباره اسنپ گرفتیم و برگشتیم زایرسرا . از هتل رفتم برا یخانواده شام گرفتم. جالب اینکه قیمتهای هتل از اون رستوران بهتر بود . خلاصه شام را خوردیم و خوابیدیم. 

بقیه ماجرا باشه باری پست بعدی.

حرف دوم-شنبه هفته چیش که بعد از یک هفته اومدم سرکار کلی کار سرم ریخته بود. رییسم کلی پرونده ناقص گذاشته بود روی میز من می گفت وامشون را زود بده. روز دوشنبه بود که یک کم باهاش بگو مگو کردم. آخه زور داره. می گفت هر پرونده نیم ساعت بیشتر طول نمی کشه. چرا تمومش نمی کنم. خب ناقص بودند. باید کامل می شدند. باید استعلام می خوردند. اصلا باید همشون دوباره مراجعه می کردند و کاملشون می کردند .

خلاصه هفته چیش کلا داشتم کارهای عقب مونده دو هفته چیش را انجام میدادم. آدم جرات نمی کنه بره مرخصی. وقتی برمی گرده از دماغش میاد بیرون از بس کار هستش. مصطفی هم این وسط رفته بود کربلا کار ما دوچندان شده بود . تازه اون هفته که نبودم یک چند روزی نه مصطفی بود نه محمد. یک نیروی کمکی از شعبه دیگه آورده بودند. حالا کربلا رفتن انقدر واجبه که یک مدیریت را بهم بزنی. بعضی ها برای خودشون هر سال حق قایلند که حتما برن اربعین. منم همش فحشش می دادم. 

حرف سوم- چهارشنبه تصمیم گرفتنم توی سایت ایران خودرو ثبت نام کنم. قصد داشتم یک پژو slx بخرم. هرجند من از پژو خوشم نمیاد ولی چاره ای نبود. فعلا انحصار دست سایپا و ایران خوردو هستش و این دو هر جور بخوان ملت را می چرخونن.

خلاصه با محمد سعی کردیم ثبت نام کنیم. ولی در همان چند دقیقه اول ظرفیت تکمیل شد . معلوم نیست کیا ثبت نام می کنند. اصلا راه نداد . حالا ببینیم دفعه بعد جور میشه ثبت نام کنم یا نه .

آرمین ,خلاصه ,هفته ,مشهد ,بودند ,بیرون ,گنبد امام ,اسنپ گرفتیم ,برای خودشون ,بریم مشهد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همگام هنر سرگرمی پرسش مهر 21 دانلود فایل های کمیاب زنی با دامن گلدار و نامه های عاشقانه هنرستان مجتمع آی بازیکن | iBazikon The Company